غزلیات حافظحافظ
غزل ۲۹۸- مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق
مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق | گرت مدام میسر شود زهی توفیق |
جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است | هزار بار من این نکته کردهام تحقیق |
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم | که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق |
به مامنی رو و فرصت شمر غنیمت وقت | که در کمینگه عمرند قاطعان طریق |
بیا که توبه ز لعل نگار و خنده جام | حکایتیست که عقلش نمیکند تصدیق |
اگر چه موی میانت به چون منی نرسد | خوش است خاطرم از فکر این خیال دقیق |
حلاوتی که تو را در چه زنخدان است | به کنه آن نرسد صد هزار فکر عمیق |
اگر به رنگ عقیقی شد اشک من چه عجب | که مهر خاتم لعل تو هست همچو عقیق |
به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام | ببین که تا به چه حدم همیکند تحمیق |
سلام.توی نت گشت میزدم که با این سایت برخورد کردم.وان فوقلاداست .ممنون
معانی لغات غزل(298)
مقام : جا، مکان .
اَمن : آسوده، راحت، بی خطر.
بی غَش : صاف، زلال، بی دُرد، بی آلایش، بی تقلّب، خالص.
شفیق : مهربان .
مُدام : 1- شراب، 2- همیشه، دائم.
میسر شدن : به آسانی فراهم شدن .
زهی : (شبه جمله) خوشا.
توفیق : کامیابی .
نُکته : مضمون، معنی .
تحقیق : بررسی، مطالعه، تسجیل.
کیمیا : جوهری که به تصوّر قدما مس را به طلا مبدّل می کرده است.
کیمیای سعادت : عامل دسترسی به سعادت و خوشبختی، نام کتاب معروف غزّالی.
رفیق : دوست دمساز، یار موافق.
اهل دل : محرم دل، همدل و همدرد، عارف.
دلالت : راهنمایی .
دلالت خیر : راهنمایی صحیح و درست.
لعلِ نگار : لب لعل مانند معشوق.
خنده جام : دیدارِ دهانِ خندانِ جام و پیاله.
تصور : فکر و خیال، تجسم فکر و خیال در ذهن.
تصدیق : تأیید، گواهی بر صحّت و درستی.
مویِ میان : (اضافه تشبیهی) میان یعنی کمر، به مو تشبیه شده.
به چون منی : به شخصی چون من.
خاطر : دل، آنچه در دل می گذرد.
خیال دقیق : خیال نازک و باریک، خیال ظریف.
حلاوت : شیرینی.
چَهِ زنخدان : چاه زنخدان، گودی چانه، فرورفتگی چانه.
عمیق : ژرف.
عقیق : نوعی از احجار کریمه که به رنگ قرمز روشن است و از آن نگین انگشتری می سازند.
مُهرِ خاتَم : نگین انگشتری از جنس عقیق که بر روی آن نام اشخاص را کنده و حک کرده و به جای مُهر امضاء به کار می برده اند.
مُهر خاتم لعلِ تو : نگین عقیق انگشتریِ لب لعل تو.
طبع : قریحه، قریحه شاعرانه.
تحمیق : نسبت احمقی به کسی دادن، کسی را احمق فرض کردن.
معانی ابیات غزل(298)
1) خوشا به سعادتت اگر پیوسته برای تو جای آسوده و شراب ناب و یار موافق فراهم و در دسترس باشد.
2) هزار بار من این موضوع را بررسی کرده ام که هم دنیا، هم کار دنیا، هیچ و در مجموع هیچ در هیچ است.
3) دردا و حسرتا که تا این لحظه نفهمیده بودم که رفیق، عامل خوشبختی است. رفیق!
4) عارفی همدل و همدرد کجاست تا ما را به راه خیر و صلاح راهنما باشد. چرا که ما به هیچ وسیله به دوست راه و دسترسی پیدا نکردیم.
5) این سخن بشنو که توبه از لب لعل فام معشوق و دیدار دهان باز و خندان پیاله شراب، فکر و خیالی است که عقل آن را کار درستی به حساب نمی آورد.
6) هرچند کمر باریک چون موی تو، در دست آدمی مثل من قرار نمی گیرد اما دلم به این خیال ظریف خوش است.
7) شیرینی یی در گودی سیب زنخدان تو است که اندیشه های عمیق قادر به رسیدن به ژرفای آن نیستند.
8) شگفت آور نیست اگر اشک خونین من به رنگ عقیق درآمده است، چراکه نگین انگشتری لب لعل تو نیز به همین رنگ است.
9) با لبخند تمسخرآمیز! گفت که ای حافظ من بنده طبع لطیف و قریحه شاعرانه تو هستم. ببین که چگونه من را ساده و احمق تصور کرده است!
شرح ابیات غزل(298)
وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات
بحر غزل : مجتّث مثمّن مخبون مقصور
*
از مفاد بیت مقطع غزل چنین مستفاد می شود که این غزل در زمان شاه شجاع و در آن هنگام که روابط فیمابین حافظ و شاه کاملاً حسنه بوده و در مجالس شعر و ادب، اشعار حافظ مورد توجه و تحسین شاه شجاع قرار می گرفته است سروده شده است. شاعر در کمال راحتی خیال و آسودگی از خرج معیشت، بدون اینکه شِکوه و شکایتی از روز و روزگار داشته باشد در این غزل به بازگویی عقاید و نظریات باطنی خود می پردازد.
و همانطور که قبلاً نیز گفته شد آنچه را که حافظ در قالب مضامین دلنشین، آزادانه در غزل هایش بازگو می شود، تمامی از مکنونات قلبی خود اوست که به آنها ایمان راسخ دارد و می توان از روی این گفته پی به شخصیت و نظریات او برد.
آنچه حافظ بدان معتقد است عبارت است از:
1- فراغتی و کتابی و باده یی و رفیقی و جای امنی و گوشه چمنی.
2- بی ارزشی این دنیا و امور مربوط به آن.
3- عامل خوشبختی رفیق شفیق است.
4- پیر راهنمای باتجربه و عارف کاملی(اگر پیدا شود) باید فرصت دیدار او را مغتنم شمرد.
5- ترک معاشرت یاران خوبرو و شرب باده ناب کار عاقلانه یی نیست.
6- در اندیشه وصال یار بودن و با خاطر آن خوش بودن هم عالمی دارد.
این غزل نمونه سخن پردازی شاعر غزلسرای محبوب یعنی حافظ به هنگامی است که در اوج فراغت و راحتی خیال به سر می برد و در مقطع غزل اشاره یی به تمجید و تعریف شاه شجاع از اشعار خود نموده و در برابر شاه مراتب شکسته نفسی خود را ابراز می دارد.
مطلبی که ذکر آن در اینجا ضرورت دارد این که در پاره یی از نسخ به جای بیت چهارم این غزل، بیتی دیگر به این صورت آمده:
به مأمنی رو و فرصت شــمر غنیمــت وقت که در کمینگه عمــرند قاطــعان طریــق
که به ظن قوی از حافظ است لیکن بعداً با ساختن مضمون بهتری آن را عوض نموده است. بیت چهارم، بارِ یکی از نکته های ظریف فکری حافظ را به دوش می کشد که تا آخر عمر ذهنش بدان مشغول بود. توضیح آنکه حافظ با مطالعه همه گفته ها و نوشته های عرفا و بررسی و تحقیق درباره آنها، از آنجایی که در این راه بی پایان هیچ کس به انتها نرسیده و نمی رسد در پیش خود همیشه ادّعای غبن داشته و از اظهار آن پروایی نداشته است. در جایی می فرماید :
ســـر ز حســرت به در مـیکده ها بــرکردم چون شناسای تو در صـومعه یک پـیر نـبود
و یا :
تو دستگیر شو ای خضرِ پی خُجسته که من پـــیاده مـــی روم و همـــرهان سـوارانـند
و از کلیه مفاد این ابیات برمی آید که در راه شناسایی و معرفت الهی مجرّد و پیاده می رفته و مرید هیچ مرادی نشده اما هرچند یکبار به این اندیشه و فکر می افتد که چه خوب بود که اهل دلی و صاحب معرفتی پیدا می شد تا مارا به سرمنزل مقصود هدایت کند.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی