غزلیات حافظحافظ
غزل ۱۳۵- چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد
چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد | نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد |
به هرزه بی می و معشوق عمر میگذرد | بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد |
هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین | نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد |
چو شمع صبحدمم شد ز مهر او روشن | که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد |
به یاد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت | بنای عهد قدیم استوار خواهم کرد |
صبا کجاست که این جان خون گرفته چو گل | فدای نکهت گیسوی یار خواهم کرد |
نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ | طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد |
این شعر به من میگوید که در هر صورت عاشقی و عشق ورزیدن نیازه هر دم انسان است و اگر از نظر پاسخ به نیتم به ان نگاه کنم میگوید که از عاشق شدن و نسار کردن جان در راهه عشق نترس والی بدان که عاشقه چه کسی یا چه چیزی شدی .
معانی لغات غزل (135)
به هرزه : به بطالت، بیهودگی ، بی فایده ، به تباهی.
بطالت : بیکاری ، کاهلی ، معطلی ، باز ماندن از عمل و کار ، تن آسایی.
شمع صبحدم : کنایه از خورشید، شمع سحرگاهان که آخرین رمق حیات خود را از دست می نهد.
کار وبار: کار +بار ( اتباع) کار.
خراب: ویران ، مرحله چهارم مستی : 1. سرخوش 2.تر دماغ 3. سیه مست 4. خراب.
جان خود گرفته: جانی که زمان کشتن آن فرارسیده ، جان قربانی شدنی.
نکهت: بوی خوش.
نفاق : دورویی.
زرق: ریا کاری و تزویر.
معانی ابیات غزل (135)
(1) مانند باد به کوی دوست عزیمت کرده و نفسم را با بوی خوش او عطرآگین خواهم کرد.
(2)عُمر، بی می ومعشوق به تباهی و بیهودگی می گذرد . تن آسایی کافی است از امروز به کار می ومعشوق خواهم پرداخت !
(3) هر چه از دانش و دین خود برای خود فراهم کرد، بر خاک راه آن محبوب نثار خاک پایش خواهم کرد .
(4) الف: مثل آفتاب بر من روشن شد که درراه عشق او عمر خود را فداخواهم کرد.
ب: چون شمع سحرگاهان که در پای خورشید می میرد ، بر من روشن شد که با برآمدن خورشید محبت او، عمر من سر این کار خواهد رفت.
(5) با یاد آوردن چشم مست تو خود را مست وخراب کرده وآن پیمان قدیمی را که همیشه خراب چشم تو باشم استوار خواهم داشت.
(6) باد صبا کجاست تا این جان محکوم به نیستی را چون گلی پرپر ، در پیش مقدم بوی خوش گیسوی دلدار ، نثار کنم .
(7) حافظ ، ریا و دورنگی به دل صفایی نمی بخشد، راه وروش عشق ورندی را برخواهم گزید.
شرح ابیات غزل(135)
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لان
بحر غزل : مجتث مثمن مخبون اصلم مسبغ
ناصر بخارایی: به همین وزن و قافیه وردیف دیگر
چو باد عزم سر کوی یار خواهم رفت به سوی روضه خوان چه کار خواهم رفت
این غزل پس از شکست شاه شجاع شیخ ابواسحاق و تسلط امیر مبارزالدین بر شیراز سروده شده و حافظ از اینکه در غیاب ابواسحاق و در زیر فشار سخت گیریهای حکومت جدید روز گارش بی می و معشوق می گذرد به تنگ آمده و قصد دارد که به دنبال شاه ابواسحاق قصد سفر نماید و دانش و معلومات خود را در راه پیشرفت او ارزانی دارد. شاعردر بیت چهارم میگوید من قبلاً این را پیش بینی را کرده و می دانستم که عاقبت در راه همکاری و دوستی با او مخمصه افتاده و ناکام خواهم شد و در بیت ششم اشاره به گیسوان بلند شاه شیخ ابواسحاق دارد و در پایان می گوید در حال حاضر که به ظاهر دوره حکومت شرع است دو رنگی و تظاهر و ریا کاری به من صفایی نمی بخشد هر چه بادا باد من همان را ه و روش رندی و عشقبازی خود را ادامه خواهم داد با دقت و مطالعه در مفاد ابیات این غزل می توان پی به روحیه بی آلایش و یکرنگی و صداقت گفتار حافظ برد . رندی راست گو وصمیمی و با شهامت که نظیر او در تاریخ ادبیات ایران به چشم نمی خورد .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
چو شمع صبحدمم شد ز مهر او روشن – که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد
فکر نمیکنید که توضیح این دو بیت بسادگی این باشه:
مانند شمع صبحدمم از مهر او روشن شد – که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد