غزل ۰۱۱- ساقی به نور باده برافروز جام ما
Warning: Undefined variable $op in /home/mastaneh/public_html/wp/wp-content/plugins/gt-tabs/index.php on line 102
Warning: Undefined array key "GTTabs" in /home/mastaneh/public_html/wp/wp-content/plugins/gt-tabs/index.php on line 184
نستعلیق نسخه pdf
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان
کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
گو نام ما ز یاد به عمدا چه میبری
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپردهاند به مستی زمام ما
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
حافظ ز دیده دانه اشکی همیفشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما
معانى لغات غزل( ١١ )
نور باده:باده به نور تشبيه شده(اضافه تشبيهى).
برافروز:روشن و درخشان كن.
مطرب:سازنده و نوازنده و خواننده آواز.
مدام:شراب انگور،هميشه.
شرب مدام:شرب دائم،شرب هميشه،شرب شراب.
جريده:دفتر.
دوام:ثبات،جاودانگى.
كرشمه:ناز و غمزه و اشارات دلبرانه با چشم و ابرو.
سهى:موزون،راست و مستقيم.
سهى قدان:موزون قامتان،بلند بالايان.
صنوبر:از خانواده كاج و صنوبر خرام به معناى جلوه و خراميدن صنوبرى.
گلشن احباب:(استعاره)مجلس دوستان.
زنهار:زينهار،امان،الأمان!،الحذر،خدا را،حتما و مؤكدا.
عرضه ده:عرض كن،برسان.
عمدا:از روى عمد،قصد.
شاهد دلبند:(استعاره)محبوب دوست داشتنى.
زمام:اختيار.
صرفه:نفع،فايده،بهره.
آب حرام:(استعاره)شرابمرغ وصل:(اضافه تشبيهى)وصل به مرغ تشبيه شده است.
( ١ )الف:اى ساقى با باده رخشان،پياله ما را روشن و لبالب كن و اى مطرب بر
خوان و بگو:كار جهان به كام ما شد.
ب:اى ساقى با باده زلال و روشن پياله ما را درخشان كن و اى مطرب بگو كهكار جهان به كار ما شد…
( ٢ )الف:(بگو كه)ما در پياله عكس روى محبوب ديدهايم،اى بىخبر ز لذّتشراب خوارى ما.
ب:به بيخبران از لذّت شراب خوارى ما بگو كه ما در پياله شراب عكس روىمحبوب خود را ديدهايم.
( ٣ )كسى كه دلش با نيروى عشق مىتپد و زنده است هرگز نمىميرد(بدين سبب)در دفتر روزگار نام ما جاويدان و با ثبات است.
( ۴ )ناز و كرشمه دلبران بلند بالا تا زمانى خريدار دارد كه محبوب سرو رفتار ماجلوهگرى نكرده است.
( ۵ )اى باد صبا اگر گذارت به مجلس دوستان افتاد از براى خدا اين پيام ما را بهگوش جانان برسان:
( ۶ )بگو چرا عمدا وانمود مىكنى كه نام ما را فراموش كردهاى؟ديرى نمىگذرد كهما در مىگذريم و نام ما را از ياد خواهى برد.
( ٧ )الف:مستى زيبنده چشم محبوب دلبند ماست بدين سبب عنان اختيار ما را بهدست چشم مستى دادهاند.
ب:در چشم محبوب دلبند ما حالت مستى و بيخودى از شراب زيبنده استبدين سبب زمام عقل ما را به دست مستى سپردهاند.
( ٨ )از آن مىترسم كه به هنگام پرسش و پاسخ روز قيامت،نان حلالى را كه شيخ(از محلّ جيره موقوفات مدرسه سهميه طلاّب)خورده است امتياز و فضيلتىاز شراب حرامى كه ما خوردهايم كسب نكند.
( ٩ )حافظ دانههاى گوهر اشكت را(به پاى محبوب)نثار كن.شايد مرغ وصالجانان به خاطر اين دانهها به دام افتد.
( ١٠ )درياى سبز سپهر گردون و كشتى هلال ماه آن،همگى در درياى نعمتحاجى قوام غرقند.
مير كرمانى:اى روى دلفريب تو ماه تمام ماوى از نسيم زلف تو مشكين مشام ما* ١ -اين غزل يكى از غزلهاى متعارف حافظ است كه مىشود گفتبدون هيچ انگيزه سياسى و يا شرح رويدادى سروده شده است و با توجّه به بيتمقطع آن به نظر مىرسد شاعر در زمانى جز از زمان سرودن غزل با اضافه كردن اينبيت،غزل را به نام حاجى قوام الدّين حسن تمغاچى نموده و به او هديه كرده است.
٢ -حاجى قوام الدّين حسن تمغاچى مأمور ماليات و امور مالى دربارشيخ ابو اسحاق و از دوستان خواجه حافظ بوده است.او از اكابر فارس بود و درتاريخ ششم ربيع الاوّل سال ٧۵۴ هجرى يعنى زمانى كه شيراز در محاصره اميرمبارز الدّين بود فوت كرد و مرگ او ضربه بزرگى به شيخ ابو اسحاق و دوست اوحافظ وارد آورد.حافظ در پنج مورد در سراسر ديوان فعلى خود از او ياد كرده استكه يكى از آنها قطعهيى در رحلت اوست و به جاى خود به آنها اشاره خواهد شد.
****
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان
چرا غزل ساقی بنور باده …. معنی و تفسیر نداره
عاشق سایتتان شدم.ممنون از تمامی گردانندگان سایت.
خدا قوت.
ای صاحب فال!کارهایت همه بر وفق مرادت می شودوشادمانه درآیینه ی دلت به تماشای رخسار محبوب خوامی نشست.با این همه ناامیدانه خود را اسیر جدایی می بینی و از مرگ سخن می گویی وبه روزی اشاره می کنی که نام ونشانی از کائنات باقی نمی ماند.
خواجه که خوددل سوخته عشق است می فرماید:کسیکه دلش با آتش عشق زنده باشد،برای همیشه زنده وپاینده است ونامش در جریده دنیا ثبت می شود.پس برای آنکه پرنده وصال یار را بسوی خویش بخوانی و به دام عشقت درآوری،از سر شوق و اخلاص قطره اشکی بریز ونثار یار کن.شایدمرغ وصل بسویت آید و قصد دام ما بکند یعنی به وصال یار موفق گردی.پس عشق را از یاد مبر وامیدوار باش
فرقی نمیکند اگر این روز و شام ما
آبی بیار تا که پزد عقل خام ما
گرسایه همای کند قصد بام ما
ساقی بنور باده بر افروز جام ما مطرب بگو که دور فلک شد بکام ما
تلخی روزگار بسی گر چشیده ایم
وز مدعی هزار کنایت شنیده ایم
از تن گذشته تا که به جانی رسیده ایم
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ا یم ای بیخبر زلذت شرب مدام ما
این دل زرشّ نور ازل بنده شد بعشق
وز بند تن برید چو افکنده شد بعشق
جنت بهشت هرکه چو آکنده شد بعشق
هرگزنمیرد آنکه دلش زنده شد بعشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما
از اشک دیده راز نهانم شود عیان
جوئیست همچو رنگ شفق بر رخم روان
تیر جفا روانه مکن ازخم کمان
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان کاید بجلوه سرو صنوبر خرام ما
بر چشم و دل بجز رخ او نیست منظری
مجنون صفت دلا چو به لیلا تو ننگری
در عشق هرگزت نبود میل همسری
ای باد اگر بگلشن احباب بگذری زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
ایمان بیابد عاشق از آئین کافری
بُِردست دین و دل زکف آن ماهرو پری
ای دل زعشق جوی تو رندی و افسری
گو یاد ما زیاد بعمدا چه میبری خود آید آنکه یاد نیاری زنام ما
برق نگاه مست نگارم چو آتشست
فلاح دل ز خرمن عشقش مشوشست
هر روز و شب میان من و دل کشاکشست
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوشست زانرو سپرده اند بمستی زمام ما
عیسی دمست باد سحر گه چو جان فزاست
وی کز کرامتت همه جا کار ماست راست
تا جام پـُر مُدام ز وصلت بدست ماست
ترسم که صرفه ای نبرد روز باز خواست نان حلال شیخ زآب حرام ما
از کشتی پیاله ندید ست كس زوال
روز ازل ز رحمت حق باده شد حلال
زان مستي ام همی رسد آوازه کمال
دریای اخضر فلک و کشتی هلال هستند غرق نعمت حاجی قوام ما
از عرش مرغ جان زچه آمد به خاکدان
در دام تن شدیم صباحی چو میهمان
رافض بترک تن بجهان کوش دف زنان
حافظ زدیده دانه اشکی همی فشان باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
با تشكر از دكتر جلاليان
معانی ابیات غزل (11)
ب: ای ساقی با باده زلال و روشن پیاله ما را درخشان کن و ای مطرب بگو که کار جهان به کار ما شد…
ب: به بیخبران از لذّتِ شراب خواری ما بگو که ما در پیالهِ شراب عکسِ روی محبوب خود را دیده ایم.
ب: در چشم محبوب دلبند ما حالت مستی و بیخودی از شراب زیبنده است بدین سبب زمام عقل ما را به دست مستی سپرده اند.
از دکتر جلالیان خواهش می کنم که به نکته های عرفانی غزل ها هم بپردازند . مثلاً : یاد آور شوند که چرا نور باده ؟ مگر باده نور دارد ؟ آیا مراد نمی تواند این باشد که حافظ از ساقی که همواره او را با فیض خود بهره مند می سازد و سیراب می سازد با معرفت که از جنس نور است در جام او که همان دل اوست بریزد و آن را لبالب کند ؟ آیا این مصرع استفاضه از ساقی نیست؟ ……..
سایت شما عالیست .من عاشق ادبیات ایران و اساتید ادبیات هستم خاوند به شما پی در پی توانایی بخشد .