غزل ۰۱۴- گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
Warning: Undefined variable $op in /home/mastaneh/public_html/wp/wp-content/plugins/gt-tabs/index.php on line 102
Warning: Undefined array key "GTTabs" in /home/mastaneh/public_html/wp/wp-content/plugins/gt-tabs/index.php on line 184
نستعلیق نسخه pdf
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب
گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب
خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب
ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست
خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب
مینماید عکس می در رنگ روی مه وشت
همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب
بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت
گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب
گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو
در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب
گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند
دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
1 گفتم اي خوبرويي كه بر همه خوبان سلطنت داري، بر من كه در ديار شما غريبم رحم كن؛ گفت غريب ناتواني كه دنبال دل خود برود گمراه ميشود.
به عبارت ديگر: گفت تو غريبي و بي نوا، به عوض آنكه دنبال پناهگاهي براي زندگي خود باشي به دنبال دلت رفتهاي، يقيناً سرگردان خواهي شد.
2 به او گفتم لحظهاي از حركت بايست، گفت معذورم؛ زيرا آنكه در خانه خود بزرگ شده تحمل غم اين عده غريب را ندارد.
ميگويد به او گفتم لحظهاي نزد من توقف كن، گفت معذورم چون من در خانه خود پرورش يافتهام و غم غربت نچشيدهام، از اين رو تحمل غم غريباني مانند تو را ندارم.
3 ناز پروردهاي كه بر پوستين سنجاب مخصوص سلطان آرميده، چه غم دارد كه غريبي بر خس و خاشاك بخوابد و به جاي بالش سر بر سنگ خارا بگذارد.
سنجاب: حيواني مثل سمور به رنگ خاكستري، كه پوست آن بسيار گرانبها است.
سنجاب شاهي: پوستين يا تشكچهاي از پوست سنجاب كه براي شاهان ساخته شده باشد.
خاره: سنگ سخت، خارا.
4 اي كسيكه جان آشنايان بسياري در زنجير زلفت اسير است؛ آن خال سياه بر چهره ات خوب غريب افتاده.
ميگويد با آنكه جان آشنايان بسياري در زنجير زلفت اسير است، خال سياه بر صورت پر آب و رنگت خوب غريب و تنها افتاده است.
غريب را ميتوان شگفتآور و تحسينآميز معني كرد يعني خال با رنگ سياهش ميان رنگهاي صورتت به وضع تحسينآميزي قرار گرفته است. ولي به قرينه آشنا در مصراع اول معناي بيگانه نزديكتر است.
5 عكس شراب بر رنگ گونه مثل ماهت جلوهاي شگفتآور دارد، گويي برگ ارغوان به روي صفحه نسرين افتاده است.
برگ نسرين سفيد و لطيف است و به اين جهت صورت مهتابي يار را به آن ماننده كرده؛ و برگ ارغوان قرمز شرابي، كه عكس مي در روي يار به آن تشبيه شده است.
ميگويد انعكاس سرخي شراب بر صورت مهتابي رنگت مثل اين است كه برگ ارغوان روي گل نسرين افتاده باشد؛ رنگ سرخ و سفيد لطيفي به وجود آورده است.
6 موي، گرد صورتت حال غريبي دارد، گويي مورچه دور صورتت را گرفته؛ اگر چه در نگارستان وجود خط سياه تعجبي ندارد.
غريب: بي همتا، قابل تحسين، بيگانه.
نگارستان: كارگاه نقاشي.
روي معشوق را به مناسبت نقش و نگار آن به نگارستان و موي گرداگرد آن را به خط مورچگان تشبيه كرده، ميگويد اين موي سياه به طور تحسينآميزي گرد صورتت قرار گرفته، گر چه در نمايشگاه نقاشي – صورتت – وجود خط سياه، شگفتآور نيست.
7 گفتم اي كسيكه زلف سياهت مثل شب مردم غريب تيره و ظلماني است؛ وقتي من غريب سحرگاه ناله و زاري ميكنم، از تأثير آهم بر حذر باش.
شام غريبان: شب اول كه در غربت بگذرانند، شب يازدهم محرم، به مناسبت شهادت شهداي كربلا و غربت اهل بيت حسين (ع).
شبرنگ: داراي رنگ تيره و تار مانند شب، سياه.
8 گفت حافظ، آنها كه با ما آشنا هستند دچار حيرت و سرگردانياند؛ عجيب نيست اگر غريبي – مثل تو – رنجور و خسته باشد.
حيرت: در لغت به معني سرگرداني و سرگشتگي و خيرگي است و اصطلاح عرفاني آن در كلمات باباطاهر چنين تعريف شده است: «ماداميكه سالك بدرياي علم كلي (بسبب فاني ساختن علم جزئي) خود متصل نشده، چه بسا ميپندارد كه علم و معرفتي دارد، ولي هنگاميكه به درياي ژرف علم كلي وارد گشت، علم جزئي او خود به خود و طبيعتاً از بين ميرود و حالت حيرت به او دست ميدهد»[1].
ميگويد محبوب گفت آشنايان نميتوانند راه به جائي برند و براي يافتن من دچار حيرت و سرگرداني شدهاند. اگر تو كه غريب و بيگانهاي براي يافتن من خسته و ناتوان شده باشي عجيب نيست.
——————————————————————————–
[1] – عين القضاة: … شرح احوال و آثار و دو بيتي هاي بابا طاهر عريان …، ص 606.
ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست
خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب
مینماید عکس می در رنگ روی مه وشت
همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب