غزل ۱۰۲- دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد
Warning: Undefined variable $op in /home/mastaneh/public_html/wp/wp-content/plugins/gt-tabs/index.php on line 102
Warning: Undefined array key "GTTabs" in /home/mastaneh/public_html/wp/wp-content/plugins/gt-tabs/index.php on line 184
نستعلیق
دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد
من نیز دل به باد دهم هر چه باد باد
کارم بدان رسید که همراز خود کنم
هر شام برق لامع و هر بامداد باد
در چین طره تو دل بی حفاظ من
هرگز نگفت مسکن مالوف یاد باد
امروز قدر پند عزیزان شناختم
یا رب روان ناصح ما از تو شاد باد
خون شد دلم به یاد تو هر گه که در چمن
بند قبای غنچه گل میگشاد باد
از دست رفته بود وجود ضعیف من
صبحم به بوی وصل تو جان بازداد باد
حافظ نهاد نیک تو کامت برآورد
جانها فدای مردم نیکونهاد باد
معانی لغات غزل (۱۰۲)
آگهی: خبر.
دل به باد دهم: گوش دل به پیغام باد دهم، پیغام باد را باور دارم.
هرچه باداباد: هرچه پیش آید خوش آید.
کارم بدان رسیده: کارم بدانجایی رسیده.
همراز خود کنم: راز خود را با او در میان نهم.
برق: جرقه، روشنایی، درخش، آذرخش.
برقلامع: برق درخشان، برق رخشنده، برق جهنده.
بیحفاظ: حق ناشناس، بیمروت، ناسپاس،نمک به حرام.
مسکن مألوف: جای سکونت که به آن انس گرفته شده باشد، وطن اصلی.
ناصح: نصیحت کننده.
قبا: جامه جلوباز برخلاف پیراهن که جلو آن بسته است.
نهاد: سرشت، طینت.
نیکونهاد: نیک سرشت.
معانی ابیات غزل ۱۰۲
(۱) دیشب، باد، از یار به سفر رفته به من خبری داد. من هم گوش دل به پیغام باد داده آن را باورمیکنم، هرچه میشود بشود.
(۲) کار من به جایی رسیده که هرشب راز دل خود را با برق جهنده و هر بامداد با باد گذرنده در میان مینهم.
(۳) دل حقناشناس بیملاحظه من درشکنج زلف تابدار تو جاخوش کرده و هرگز یادی ازجایگاه اصلی خود نمیکند.
(۴) امروز پی به ارزش اندرز عزیزان درگذشته بردم خدایا! روان اندرزگوی ما را شاد گردان.
(۵) هرگاه ه باد در چمن برغنچه وزیده، آن را میشکفت دلم به یاد تو افتاده و خون میشد.
(۶) جسم و جان ناتوانم در حال از دست رفتن بود که باد صبحگاهان، با امید دادن به وصل تو، جان تازهیی به تنم بازگردانید.
(۷) حافظ، پاکی سرشت تو سبب برآمدن آروزهایت میشود. جانها فدای مردمان نیکو سرشت باد.
شرح ابیات غزل ۱۰۲
وزن غزل: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات
بحر غزل: مضارع اخرب مکفوف مقصور
این غزل پس از وصول خبری خوشحال کننده از شیخ ابواسحاق متواری سروده شده است. حافظ جمعاً در چهار غزل از یار سفر کرده یاد میکند و در این غزل در بیت ششم صراحتاً میگوید من در تنگنای روحی و جسمی قرار گرفته بودم که با وصول پیغام خوشحال کننده تو مبنی بر بازگشت، روح تازهیی در کالبدم دمیده شد و در بیت مقطع خود را سزاوار این خوشبختی میداند.
****
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان
من اين غزل را به زبان انگليسى ترجمه كرده ام. مىتوانيد آن را در وب سايت من پيدا كردن
http://poemsintranslation.blogspot.com/2009/09/hafiz-ghazal-98-from-persian.html
اميدم اينست كه از آن خوشتان بيايد
-A.Z. Foreman
معاني لغات غزل (102)
آگهي: خبر.
دل به باد دهم: گوش دل به پيغام باد دهم، پيغام باد را باور دارم.
هرچه باداباد: هرچه پيش آيد خوش آيد.
كارم بدان رسيده: كارم بدانجايي رسيده.
همراز خود كنم: راز خود را با او در ميان نهم.
برق: جرقه، روشنايي، درخش، آذرخش.
برقلامع: برق درخشان، برق رخشنده، برق جهنده.
بيحفاظ: حق ناشناس، بيمروت، ناسپاس،نمك به حرام.
مسكن مألوف: جاي سكونت كه به آن انس گرفته شده باشد، وطن اصلي.
ناصح: نصيحت كننده.
قبا: جامه جلوباز برخلاف پيراهن كه جلو آن بسته است.
نهاد: سرشت، طينت.
نيكونهاد: نيك سرشت.
معاني ابيات غزل 102
(1) ديشب، باد، از يار به سفر رفته به من خبري داد. من هم گوش دل به پيغام باد داده آن را باورميكنم، هرچه ميشود بشود.
(2) كار من به جايي رسيده كه هرشب راز دل خود را با برق جهنده و هر بامداد با باد گذرنده در ميان مينهم.
(3) دل حقناشناس بيملاحظه من درشكنج زلف تابدار تو جاخوش كرده و هرگز يادي ازجايگاه اصلي خود نميكند.
(4) امروز پي به ارزش اندرز عزيزان درگذشته بردم خدايا! روان اندرزگوي ما را شاد گردان.
(5) هرگاه ه باد در چمن برغنچه وزيده، آن را ميشكفت دلم به ياد تو افتاده و خون ميشد.
(6) جسم و جان ناتوانم در حال از دست رفتن بود كه باد صبحگاهان، با اميد دادن به وصل تو، جان تازهيي به تنم بازگردانيد.
(7) حافظ، پاكي سرشت تو سبب برآمدن آروزهايت ميشود. جانها فداي مردمان نيكو سرشت باد.
شرح ابيات غزل 102
وزن غزل: مفعول فاعلات مفاعيل فاعلات
بحر غزل: مضارع اخرب مكفوف مقصور
اين غزل پس از وصول خبري خوشحال كننده از شيخ ابواسحاق متواري سروده شده است. حافظ جمعاً در چهار غزل از يار سفر كرده ياد ميكند و در اين غزل در بيت ششم صراحتاً ميگويد من در تنگناي روحي و جسمي قرار گرفته بودم كه با وصول پيغام خوشحال كننده تو مبني بر بازگشت، روح تازهيي در كالبدم دميده شد و در بيت مقطع خود را سزاوار اين خوشبختي ميداند.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی