غزلیات حافظحافظ
غزل ۱۱۵- درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد | نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد |
چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان | که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد |
شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما | بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد |
عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکم است | خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد |
بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سال | چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد |
خدا را چون دل ریشم قراری بست با زلفت | بفرما لعل نوشین را که زودش باقرار آرد |
در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ | نشیند بر لب جویی و سروی در کنار آرد |
درد سر کشی: دچار سر درد خواهی شد.
عماری دار: ساربان کسی که کاروان را راهنماست تا مقصد
پیرانه سر : کنایه از زمان پیری به معنای هنگامی که سرش موی سپید پیری دارد.
١ -درخت دوستى بكار كه ميوه و ثمرهى آن برآورده شدن آرزوى دل است.نهال دشمنى را بر كن؛زيرا كه رنج بىشمار به بار مىآورد.[دوستى به درخت و دشمنى به نهال مانند شده و جان كلام ايناست كه:دوستى و عشق بورز و از دشمنى بپرهيز.]
٢ -هنگامى كه در خرابات مهمان هستى،با رندان(يعنى خراباتنشينان)با احترام و بزرگى رفتار
كن؛و گرنه پس از پايان حالت مستى-اى عزيز من-به دردسر شرمندگى دچار مىشوى. [دردسركشى،ايهامى به سردرد پس از مستى هم دارد كه خمارى ناميده مىشود.]
٣ -شب همنشينى با رندان را غنيمت بدان؛زيرا كه عمر ما به سرعت مىگذرد و پس از ما آسمان
همچنان مىگردد و شب و روز پى در پى مىآيد.
4-به كجاوه دار ليلى كه گاهوارهى ماه را با خود حمل مىكند و اختيار گاهواره با اوست[و مىتواند
آن را به هر سو ببرد]يادآورى و الهام كن كه كجاوهى ليلى را از كوى مجنون و اقامتگاه او عبور دهد.[مهد ماه،استعاره از كجاوهى ليلى است.يعنى كجاوه را به مهد و ليلى را به ماه مانند كرده است.در
حكم است،يعنى در اختيار و تحت فرمان است.در دل اندازش:يعنى به دل او بينداز،الهام كن.جانكلام اين است كه:تو را به خدا قسم،كارى كن كه كجاوه ران ليلى،كجاوه را از محل زندگى مجنونبگذراند تا مجنون شايد ليلى را ببيند!]
۵ -اى دل،آرزوى جوانى كن،و گرنه طبيعت هر سال صدها گل مانند نسرين و صدها پرندهى
خوشصدا مانند بلبل مىآورد.[بهار عمر،يعنى جوانى،مقصود آن است كه جهان طبيعت هر سال باآوردن گلها جوان مىشود.اين ماييم كه با آمدن بهار طبيعت،پير مىشويم.پس آرزو كن كه از بهارعمر-جوانى-برخوردار باشى!]
6-چون دل من با گيسوى تو پيمان محبت بسته،تو را به خدا،از لب شيرين خود بخواه كه به او
آرام و قرار بخشد.[با گيسوى تو پيمان بسته،تلويحا به اين معناست كه دلم اسير گيسوى تو و مانند آنپريشان است.]
٧ -حافظ،در اين سر پيرى از خدا مىخواهد و آرزو مىكند كه بر لب جويى بنشيند و دلبر سرو قدى
را در آغوش بگيرد.[باغ،استعاره از زندگى و سرو،استعاره از دلبر سرو قد است.]
****
دیوان حافظ بر اساس نسخه قزوینی و خانلری