غزلیات سعدیسعدی

غزل ۵۱۵

چه جرم رفت که با ما سخن نمی‌گویی

جنایت از طرف ماست یا تو بدخویی

تو از نبات گرو برده‌ای به شیرینی

به اتفاق ولیکن نبات خودرویی

هزار جان به ارادت تو را همی‌جویند

تو سنگ دل به لطافت دلی نمی‌جویی

ولیک با همه عیب از تو صبر نتوان کرد

بیا و گر همه بد کرده‌ای که نیکویی

تو بد مگوی و گر نیز خاطرت باشد

بگوی از آن لب شیرین که نیک می‌گویی

گلم نباید و سروم به چشم درناید

مرا وصال تو باید که سرو گلبویی

هزار جامه سپر ساختیم و هم بگذشت

خدنگ غمزه خوبان ز دلق نه تویی

به دست جهد نشاید گرفت دامن کام

اگر نخواهدت ای نفس خیره می‌پویی

درست شد که به یک دل دو دوست نتوان داشت

به ترک خویش بگوی ای که طالب اویی

همین که پای نهادی بر آستانه عشق

به دست باش که دست از جهان فروشویی

درازنای شب از چشم دردمندان پرس

تو قدر آب چه دانی که بر لب جویی

ز خاک سعدی بیچاره بوی عشق آید

هزار سال پس از مرگش ار به ینبویی

سعدی

ابومحمد مُصلِح‌الدین بن عَبدُالله نامور به سعدی شیرازی و مشرف الدین (۵۸۵ یا ۶۰۶ – ۶۹۱ هجری قمری، برابر با: ۵۶۸ یا ۵۸۸ - ۶۷۱ هجری شمسی) شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است. آوازهٔ او بیشتر به خاطر نظم و نثر آهنگین، گیرا و قوی اوست. جایگاهش نزد اهل ادب تا بدان‌جاست که به وی لقب استاد سخن و شیخ اجل داده‌اند. آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات و دیوان اشعار اوست که به این سه اثر کلیات سعدی می‌گویند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا