غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۳۱۱۵

در لطف اگر بروی شاه همه چمنی

در قهر اگر بروی که را ز بن بکنی

دانی که بر گل تو بلبل چه ناله کند

املی الهوی اسقا یوم النوی بدنی

عقل از تو تازه بود جان از تو زنده بود

تو عقل عقل منی تو جان جان منی

من مست نعمت تو دانم ز رحمت تو

کز من به هر گنهی دل را تو برنکنی

تاج تو بر سر ما نور تو در بر ما

بوی تو رهبر ما گر راه ما نزنی

حارس تویی رمه را ایمن کنی همه را

اهوی الهوا امنو فی ظل ذو المننی

آن دم که دم بزنم با تو ز خود بروم

لو لا مخاطبتی ایاک لم ترنی

ای جان اسیر تنی وی تن حجاب منی

وی سر تو در رسنی وی دل تو در وطنی

ای دل چو در وطنی یاد آر صحبت ما

آخر رفیق بدی در راه ممتحنی

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا