غزلیات سعدیسعدی

غزل ۱۲۱

با فراقت چند سازم برگ تنهاییم نیست

دستگاه صبر و پایاب شکیباییم نیست

ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد

ترس تنهاییست ور نه بیم رسواییم نیست

مرد گستاخی نیم تا جان در آغوشت کشم

بوسه بر پایت دهم چون دست بالاییم نیست

بر گلت آشفته‌ام بگذار تا در باغ وصل

زاغ بانگی می‌کنم چون بلبل آواییم نیست

تا مصور گشت در چشمم خیال روی دوست

چشم خودبینی ندارم روی خودراییم نیست

درد دوری می‌کشم گر چه خراب افتاده‌ام

بار جورت می‌برم گر چه تواناییم نیست

طبع تو سیر آمد از من جای دیگر دل نهاد

من که را جویم که چون تو طبع هرجاییم نیست

سعدی آتش زبانم در غمت سوزان چو شمع

با همه آتش زبانی در تو گیراییم نیست

سعدی

ابومحمد مُصلِح‌الدین بن عَبدُالله نامور به سعدی شیرازی و مشرف الدین (۵۸۵ یا ۶۰۶ – ۶۹۱ هجری قمری، برابر با: ۵۶۸ یا ۵۸۸ - ۶۷۱ هجری شمسی) شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است. آوازهٔ او بیشتر به خاطر نظم و نثر آهنگین، گیرا و قوی اوست. جایگاهش نزد اهل ادب تا بدان‌جاست که به وی لقب استاد سخن و شیخ اجل داده‌اند. آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات و دیوان اشعار اوست که به این سه اثر کلیات سعدی می‌گویند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا