غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۲۸۶۶

گر گریزی به ملولی ز من سودایی

روکشان دست گزان جانب جان بازآیی

زین خیالی که کشان کرد تو را دست بکش

دست از او گر نکشی دست پشیمان خایی

رو بدو آر و بگو خواجه کجا می‌کشیم

کآسمان ماه ندیده‌ست بدین زیبایی

رایگان روی نموده‌ست غلط افتادی

باش تا در طلب و پویه جهان پیمایی

گنده پیر است جهان چادر نو پوشیده

از برون شیوه و غنج و ز درون رسوایی

چو بدان پیر روی بخت جوانت گوید

سرخر معده سگ رو که همان را شایی

لا یغرنک سد هوس عن رایی

کم قصور هدمت من عوج الا رآ

اشتهی انصح لکن لسانی قفلت

اننی انصح بالصمت علی الاخفا

این همه ترس و نفاق و دودلی باری چیست

نه که در سایه و در دولت این مولایی

بیم از آن می‌کندت تا برود بیم از تو

یار از آن می‌گزدت تا همه شکر خایی

شمس تبریز نه شمعی است که غایب گردد

شب چو شد روز چرا منتظر فردایی

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا