غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۱۷۴۶

بر آن شده‌ست دلم کآتشی بگیرانم

که هر کی او نمرد پیش تو بمیرانم

کمان عشق بدرم که تا بداند عقل

که بی‌نظیرم و سلطان بی‌نظیرانم

که رفت در نظر تو که بی‌نظیر نشد

مقام گنج شده‌ست این نهاد ویرانم

من از کجا و مباهات سلطنت ز کجا

فقیر فقرم و افتاده فقیرانم

من آن کسم که تو نامم نهی نمی‌دانم

چو من اسیر توام پس امیر میرانم

جز از اسیری و میری مقام دیگر هست

چو من فنا شوم از هر دو کس نفیرانم

چو شب بیاید میر و اسیر محو شوند

اسیر هیچ نداند که از اسیرانم

به خواب شب گرو آمد امیری میران

چو عشق هیچ نخسبد ز عشق گیرانم

به آفتاب نگر پادشاه یک روزه‌ست

همی‌گدازد مه منیر کز وزیرانم

منم که پخته عشقم نه خام و خام طمع

خدای کرد خمیری از آن خمیرانم

خمیرکرده یزدان کجا بماند خام

خمیرمایه پذیرم نه از فطیرانم

فطیر چون کند او فاطرالسموات است

چو اختران سماوات از منیرانم

تو چند نام نهی خویش را خمش می باش

که کودکی است که گویی که من ز پیرانم

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا