غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۷۷۸

از دلم صورت آن خوب ختن می‌نرود

چاشنی شکر او ز دهن می‌نرود

بالله ار شور کنم هر نفسی عیب مکن

گر برفت از دل تو از دل من می‌نرود

بوالحسن گفت حسن را که از این خانه برو

بوالحسن نیز درافتاد و حسن می‌نرود

جان پروانه مسکین ز پی شعله شمع

تا نسوزد پر و بالش ز لگن می‌نرود

همه مرغان چمن هر طرفی می‌پرند

بلبل از واسطه گل ز چمن می‌نرود

مرغ جان هر نفسی بال گشاید که پرد

وز امید نظر دوست ز تن می‌نرود

زن ز شوهر ببرد چون به تو آسیب زند

مرد چون روی تو بیند سوی زن می‌نرود

جان منصور چو در عشق توش دار زدند

در رسن کرد سر خود ز رسن می‌نرود

جان ادیم و تو سهیلی و هوای تو یمن

از پی تربیت تو ز یمن می‌نرود

چون خیال شکن زلف تو در دل دارم

این شکسته دلم از عشق شکن می‌نرود

گر سبو بشکند آن آب سبو کی شکند

جان عاشق به سوی گور و کفن می‌نرود

حیله‌ها دانم و تلبیسک و کژبازی‌ها

جان ز شرم تو به تلبیس و به فن می‌نرود

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا