غزلیات حافظحافظ
غزل ۳۸۶- خدا را کم نشین با خرقه پوشان
خدا را کم نشین با خرقه پوشان | رخ از رندان بیسامان مپوشان |
در این خرقه بسی آلودگی هست | خوشا وقت قبای می فروشان |
در این صوفی وشان دردی ندیدم | که صافی باد عیش دردنوشان |
تو نازک طبعی و طاقت نیاری | گرانیهای مشتی دلق پوشان |
چو مستم کردهای مستور منشین | چو نوشم دادهای زهرم منوشان |
بیا و از غبن این سالوسیان بین | صراحی خون دل و بربط خروشان |
ز دلگرمی حافظ بر حذر باش | که دارد سینهای چون دیگ جوشان |
معاني لغات غزل (386)
خدا را: براي خدا، به خاطر خدا.
خرقه پوشان: صوفيان خرقه پوش.
رخ پوشانيدن: 1- رو گرفتن، 2- روي پنهان كردن و دوري گزيدن.
بي سامان: بي سر و سامان، بي خانمان، آزادگان تهيدست.
وقت: هنگام، حال و كيفيت حال و در اصطلاح صوفيه: وقت، آن بود كه سالك از ماضي و مستقبل فارغ شود. صوفي در وقت است و ابن الوقت است.
خوشا وقتِ قباي مي فروشان: آفرين بر حال و چگونگي حالِ قباي مي فروشان.
صوفي وَشان: صوفي نمايان، متظاهران به صوفي گري.
دَرْد: كنايه از سوز و نياز، احساس، غيرت.
صافي باد: با صفا باد، خالي از آلودگي باد.
نازك طبع: زود رنج، حسّاس، لطيف خوي.
گراني: سرگِراني، بدخُلقي و تكبّر، خشونت و گرانجاني.
مُشتي: جماعتي، عده يي.
دلق پوش: خرقه پوش، كنايه از صوفي نمايان.
مستور: پوشيده، محجوب، عفيف.
غَبن: فريفتن، خدعه و ريا كردن، به كسي زيان وارد كردن.
سالوسيان: رياكاران، نيرنگ بازان.
دِل گرمي: 1- اميدواري، 2- جوشِ دل و سوزِ دل.
معاني ابيات غزل (386)
(1) براي خاطر خدا كمتر با صوفيان خرقه پوش معاشرت كن و روي از آزادگان بي سر و سامان برمتاب.
(2) در خرقه صوفي ناپاكي فراوان و بسيار است. آفرين بر چگونگي قباي مي فروشان قبا پوش.
(3) در اين صوفي نمايان نياز و حميّتي نديدم. خدا كند كه عيش و شادي باده نوشانِ مستمند، با صفا و خالي از آلودگي باشد.
(4) تو طبعي حساس و زودرنج داري و نمي تواني خشونت و گران جاني هاي صوفي نمايان دلق پوش را تاب بياوري.
(5) حالا كه مرا مست كرده يي روي از من نهان مكن و در حالي كه به من باده نوشين داده يي به كامم زهر مريز.
(6) بيا و بنگر كه از زيانباري و رياكاري اين نيرنگ بازان، تُنگِ شراب، دلخون و عود به فرياد درآمده است.
(7) از سوز دل حافظ بپرهيز كه سينه او چون ديگي در حال جوشش است.
شرح ابيات غزل (386)
وزن غزل: مفاعيلن مفاعيلن مفاعيل
بحر غزل: هزج مسدّس مقصور
٭
سعدي: خوشا و خرّما وقت حبيبان به بوي صبح و بانگ عندليبان
٭
روي سخن حافظ در اين غزل با شاه شجاع است و او را از دار و دسته شيخ زين الدّين علي كلاه برحذر مي دارد.
سادگي بيان حافظ در اين غزل چشمگير است و شاعر با صراحتِ لهجه، نخست شاه را از آلودگيهاي اخلاقي جماعت صوفي منش بر حذر داشته و در مقايسه با مي فروشان و مي نوشان و جماعت رندان (كه همان دار و دسته حافظ باشند) آنها را به مراتب ناصالح تر قلمداد مي كند. اين مطلب مي رساند كه حافظ در دستگاه دولتي سردسته جماعتي همفكر و هم عقيده خود بوده و از تعويض كادرِ دولتي نگراني داشته است.
در بيت چهارم حافظ به شاه يادآوري مي كند كه تو داراي طبعي حساس و زودرنج هستي و نمي تواني ادا و اطوار و تكبّرهاي اين جماعت را تحمّل كني و در ابيات پاياني غزل با تنقيد از صوفيان، از شاه مي خواهد كه نسبت به او بدرفتاري نكند و از عاقبت كار و اثرات آه سحري سينه جوشان او بيانديشد.
نكته يي كه ضرورت تذكّر دارد اينكه بعضي از شارحان محترم در معناي بيت دوم اين غزل دچار ترديد شده اند. شاعر خرقه پوشان و قباپوشان را با هم مقايسه كرده و مي فرمايد آنهايي كه در داخل خرقه هستند (صوفيان) مردماني آلوده و فاسد بوده و با مي فروشانِ قباپوش قابل مقايسه نمي باشند.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی