غزلیات حافظحافظ

غزل ۴۲۱- در سرای مغان رفته بود و آب زده

در سرای مغان رفته بود و آب زدهنشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده
سبوکشان همه در بندگیش بسته کمرولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده
شعاع جام و قدح نور ماه پوشیدهعذار مغبچگان راه آفتاب زده
عروس بخت در آن حجله با هزاران نازشکسته کسمه و بر برگ گل گلاب زده
گرفته ساغر عشرت فرشته رحمتز جرعه بر رخ حور و پری گلاب زده
ز شور و عربده شاهدان شیرین کارشکر شکسته سمن ریخته رباب زده
سلام کردم و با من به روی خندان گفتکه ای خمارکش مفلس شراب زده
که این کند که تو کردی به ضعف همت و رایز گنج خانه شده خیمه بر خراب زده
وصال دولت بیدار ترسمت ندهندکه خفته‌ای تو در آغوش بخت خواب زده
بیا به میکده حافظ که بر تو عرضه کنمهزار صف ز دعاهای مستجاب زده
فلک جنیبه کش شاه نصره الدین استبیا ببین ملکش دست در رکاب زده
خرد که ملهم غیب است بهر کسب شرفز بام عرش صدش بوسه بر جناب زده

 

غزل ۴۲۱

حافظ

خواجه شمس‌الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری برابر با ۷۰۶ - ۷۶۹ هجری شمسی)، شاعر بزرگ سدهٔ هشتم ایران (برابر قرن چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است. بیش‌تر شعرهای او غزل هستند که به‌غزلیات حافظ شهرت دارند. گرایش حافظ به شیوهٔ سخن‌پردازی خواجوی کرمانی و شباهت شیوهٔ سخنش با او مشهور است او از مهمترین تأثیرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته می‌شود. در قرون هجدهم و نوزدهم اشعار او به زبان‌های اروپایی ترجمه شد و نام او بگونه‌ای به‌محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت. هرساله در تاریخ ۲۰ مهرماه مراسم بزرگداشت حافظ در محل آرامگاه او در شیراز با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی برگزار می‌شود. در ایران این روز را روز بزرگداشت حافظ نامیده‌اند.

نوشته های مشابه

2 دیدگاه

  1. معاني لغات غزل (421)

    سراي مغان: خانه مُغ ها، جايگاه موبدان دين زرتشت،‌ كنايه از خانقاه شيخ تقي الدين محمد دادا در يزد.

    پير: پير مغان، كنايه از شيخ دادا فرزند شيخ تقي الدين محمد دادا كه به هنگام ورود حافظ به يزد صاحب خانقاه پدر و ميزبان حافظ بود.

    صلا: دعوت.

    شيخ و شاب: پير و جوان.

    سبوكشان: خدمه ميخانه كه كارشان آوردن سبوي شراب از زيرزمين ميخانه پس از صاف كردن شراب خُم و ريختن آن در سبو بوده و به ساقي جهت توزيع تحويل مي داده اند. كنايه از صوفيان و مريدان حاضر در خانقاه شيخ دادا در يزد.

    تَركِ كله: ترك كلاه، يا يا قسمت كلاه درويشان كه به هم دوخته و تَرك تَرك است.

    چتر: سايبان.

    سحاب: ابر.

    شعاع: اشعه، پرتو، فروغ.

    پوشيده: پنهان كرده، تحت الشعاع خود قرار داده.

    عذار: چهره.

    مُغ بچگان: بچه مغ ها، كنايه از خدمه ميخانه و در اينجا كنايه از خدمتگزاران خانقاه دادا.

    راه آفتاب زده: راه را بر آفتاب سدّ كرده.

    عروس بخت: (اضافه تشبيهي) بخت به عروس تشبيه شده.

    حجله: (استعاره) منظور خانقاه شيخ دادا.

    كَسْمه: قسمتي از موي زلف كه سر آن را مقراض كنند و خم داده بر رخسار گذارند و آن را پيچه نيز گويند (يادداشت علامه قزويني).

    برگ گل: (استعاره) منظور گونه و چهره مانند برگ گل.

    شور و عربده: جوش و خروش و داد و فرياد.

    شاهدان شيرين كار: زيبارويان شيرين حركات، خدمه با سليقه و هنرمند.

    شكر شكسته: بازار شيريني شكر شكسته شده و از رونق افتاده.

    سمن ريخته: گلبرگهاي ياسمن بر زمين ريخته، آبروي ياسمن ريخته.

    رباب زده: رباب كه نوعي از آلت موسيقي است در اثر شور و عربده شاهدان شيرين كار، با پا زده و به گوشه يي افتاده بود، كنايه از حالت وجد و سماع صوفيان در خانقاه.

    سلام كردم: به پير و مرشد خانقاه سلام كردم.

    خماركَش: خمار آلوده، كسي كه رنج و دردسر بعد از پريدن كيف شراب از سر را تحمل مي كند.

    مفلس: تهيدست، بي چيز.

    شراب زده: مي زده، معتاد به شراب.

    كه اين كند كه تو كردي: چه كسي و كدام عاقلي اين كاري را كه تو كرده يي مرتكب مي شود؟

    به ضعف همت و رأي: بر اثر سستي همت و فكر و اراده.

    گنج خانه: مخزن و جايگاه گنج، كنايه از شيراز مركز قدرت و امكانات است.

    خيمه بر خراب زده: در خرابه سكني كرده، كنايه از آمدن به يزد.

    وصال دولت بيدار ترسمت ندهند: از آن مي ترسم كه دولت بيدار اجازه ملاقات و وصال به تو ندهند.

    بخت خواب زده: بختي كه به خواب فرو رفته، بخت نامساعد.

    بيا به ميكده حافظ: حافظ به اين خانقاه بيا.

    بر تو عرضه كنم: به تو نشان دهم.

    هزار صف: صف هزاران نفر.

    دعاهاي مستجاب زده: دعاها و درخواستهاي مستجاب شده و به اجابت رسيده.

    جبينه كش: يدك كش، كسي كه اسب يدك را مي كشد.

    شاه نصرت الدين: شاه يحيي حاكم وقت يزد و داماد و برادر زاده شاه شجاع.

    ملكش: فرشته اش.

    دست در ركاب زده: ركاب او را گرفته كه سوار شود.

    مُلهِم: الهام شده، در دل افكنده شده، اسم مفعول الهام.

    جناب: درگاه.

    معاني ابيات غزل (421)

    (1) محوطه جلوي خانه پير مغان جارو زده و آب پاشي شده بود و پير مغان در آن نشسته و پيران و جوانان را به آنجا دعوت مي كرد.

    (2) خدمتگزاراني كه گوشه كلاهشان بر، ابر سايه مي افكند همگي در برابر او كمر خدمت بسته بودند.

    (3) فروغ جام و قدح باده، نور ماه را تحت الشعاع خود قرار داده و چهره خدمه، راه را بر آفتاب بسته بود.

    (4) در آن جايگاه، بخت و اقبال، مانند عروسي طره خود را بر روي پيشاني شكسته و بر چهره چون برگ گل خود گلاب زده و با ناز فراوان نشسته بود.

    (5) از جوش و خروش و فرياد خدمه زيبا‌ روي شيرين حركات، بازار شيريني شكر شكسته و گلبرگهاي ياسمن بر زمين ريخته و رباب به گوشه يي افتاده بود.

    (6) (وارد شده) سلام كردم و پير خانقاه با رويي خندان به من گفت: اي خمارآلوده تهيدست مي پرست‌…

    (7) … چه كسي اين كاري را كه تو از سستي همت و اراده كرده يي انجام مي دهد كه از خزانه گنج (شيراز) خود را درافكنده و به اين خرابه (يزد) بيفكند؟

    (8) از آن بيم دارم كه دولت بيدار (شاه يحيي) اجازه ملاقات به تو ندهد زيرا در حال حاضر بخت تو به خواب رفته و تو در آغوش اين بخت خفته خوابيده يي.

    (9) حافظ (از من بشنو و) به اين خانقاه بيا تا صف هاي زيادي از آنها كه درخواستهايشان به اجابت رسيده به تو نشان بدهم.

    (10) سپهر گردون اسب يدكِ شاه نصره الدين را مي كشد (و) بيا و ببين كه فرشته ركاب اسب او را نگهداشته است.

    (11) خرد كه براي به دست آوردن شرف از عالم غيب الهام گرفت، از بالاي عرش برين آستانه بوس درگاه اوست.

    شرح ابيات غزل (421)

    وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

    بحر غزل: مجتّث مثمّن مخبون محذوف

    ٭

    امير خسرو دهلوي: شراب خورده و ناشسته روي و خواب زده، هزار طعنه خوبي بر آفتاب زده

    ٭

    حافظ اين غزل را در سفر تبعيد به يزد سروده و اين اولين سروده وي در شهر يزد است كه در تعريف خانقاه شيخ دادا سروده شده نه در مدح شيخ يحيي.

    شرح اين غزل در مبحث (چرا حافظ به يزد تبعيد شد) و در صفحات 4-81 اين دفتر مفصلاً آمده و به خوانندگان محترم توصيه مي شود اين مبحث و شرح اين غزل را در آنجا مطالعه فرمايند.

    مختصر كلام آنكه حافظ به محض رسيدن به يزد در خانقاه شيخ دادا نزول و مأوي مي كند و اين غزل كه يكي از غزل هاي ناب اين شاعر عارف است در وصف خانقاه شيخ دادا سروده شده كه در آن زمان توسط يكي از فرزندان شيخ تقي الدين محمد دادا باني اين خانقاه اداره مي شده است.

    همان طور كه در شرح اين غزل در صفحه 4-81 آمده حافظ پس از شرح مشخصات خانقاه و مذاكره با شيخ دادا توصيه آن عارف بزرگ را نپذيرفته و علي رغم نظر او تصميم به ملاقات با شاه يحيي برادرزاده و داماد شاه شجاع و حاكم يزد مي گيرد. براي اين كار غزل بالا را كه در مدح و تعريف خانقاه شيخ دادا و عارف نامي آن شيخ دادا سروده بوده و با اضافه كردن دو بيت آن ، براي شاه يحيي مي فرستد ليكن همان طور كه شيخ دادا پيش بيني كرده بود شاه يحيي از ملاقات و تفقد در حق شاعر اجتناب مي ورزد.
    شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

  2. و این هم غزلی از دادا بیلوردی:
    .
    نـورِ خـود بـی عـــشق در عــالم نبــارد آفتـاب
    بــا امیـدِ سبــزه زائیــدن شد آبستـن سحـــاب

    درس گیـــــر از اتّـفاقـاتِ جـهانِ هفت رنــگ
    روز نـــو گردیده هر دم بــا هزاران انقلاب

    آن گـلِ قـاصد کـه بیـن اطلسی ها قـد کشید
    «هرزه»خواهدگشت نامش باز خواهد شد خراب

    ایـن یـکی جـوجه کـه می گیـرد ز مادر کِرم ها
    خـود بسان کـرم خــواهد رفت بـر کـامِ عقـاب

    هــر زمانی سُرخیِ صورت ، نشانِ شـرم نیست
    گاه گاهــی بـی حیـائـی نیـــــــز دارد التـهاب

    ننگ بـــر آن سجـده ای کــه از ریا دادا فروخت
    حیـف بـر آبِ وضو کــه خرج کردی بی حساب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا