غزل ۷۱

دلی که عاشق و صابر بود مگر سنگست

ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگست

برادران طریقت نصیحتم مکنید

که توبه در ره عشق آبگینه بر سنگست

دگر بخفته نمی‌بایدم شراب و سماع

که نیک نامی در دین عاشقان ننگست

چه تربیت شنوم یا چه مصلحت بینم

مرا که چشم به ساقی و گوش بر چنگست

به یادگار کسی دامن نسیم صبا

گرفته‌ایم و دریغا که باد در چنگست

به خشم رفته ما را که می‌برد پیغام

بیا که ما سپر انداختیم اگر جنگست

بکش چنان که توانی که بی مشاهده‌ات

فراخنای جهان بر وجود ما تنگست

ملامت از دل سعدی فرونشوید عشق

سیاهی از حبشی چون رود که خودرنگست

خروج از نسخه موبایل