غزل شمارهٔ ۲۸۸۸

به شکرخنده اگر می‌ببرد جان ز کسی

می‌دهد جان خوشی پرطربی پرهوسی

گه سحر حمله برد بر همه چون خورشیدی

گه به شب گشت کند بر دل و جان چون عسسی

گه یکی تنگ شکربار کند بهر نثار

گه شود طوطی جان گر بچشد زان مگسی

گه مدرس شود و درس کند بر سر صدر

تا شود کن فیکون صدر جهان مرتبسی

گه دمد یک نفسی عیسی مریم سازد

تا گواه نفسش باشد عیسی نفسی

گه خسی را بکشد سرمه جان در دیده

گه نماید دو جهان در نظرش همچو خسی

متزمن نظری داری و هرچ آید پیش

هم بر آن چفسد و حمله نبرد پیش و پسی

صالح او آمد و این هر دو جهان یک اشتر

ما همه نعره زنان زنگله همچون جرسی

خروج از نسخه موبایل