علامه قزوینی
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث
دین و دل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث
در بهای بوسهای جانی طلب
میکنند این دلستانان الغیاث
خون ما خوردند این کافردلان
ای مسلمانان چه درمان الغیاث
همچو حافظ روز و شب بی خویشتن
گشتهام سوزان و گریان الغیاث
شرح جلالی
١ -به فريادمان برسيد كه درد ما درمان و هجران يار پايان ندارد!
٢ -فرياد از ستم خوبان!زيرا كه دل و دين ما را بردهاند و اينك قصد جان ما را دارند!
3 -به فرياد ما برسيد كه اين دلبران،در برابر يك بوسه،جان عاشقان را از آنان مىخواهند!
۴ -اى مسلمانان به فرياد برسيد كه اين دلبران كافر دل،خون ما را خوردهاند!درمان اين درد چيست؟
۵ -فرياد كه مانند حافظ،روز و شب از رنج جدايى مىسوزم و اشك مىريزم و سرگردانم.
****
دیوان حافظ بر اساس نسخه قزوینی و خانلری