غزل ۲۴۸- ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر

ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر زار و بیمار غمم راحت جانی به من آر
قلب بی‌حاصل ما را بزن اکسیر مراد یعنی از خاک در دوست نشانی به من آر
در کمینگاه نظر با دل خویشم جنگ است ز ابرو و غمزه او تیر و کمانی به من آر
در غریبی و فراق و غم دل پیر شدم ساغر می ز کف تازه جوانی به من آر
منکران را هم از این می دو سه ساغر بچشان وگر ایشان نستانند روانی به من آر
ساقیا عشرت امروز به فردا مفکن یا ز دیوان قضا خط امانی به من آر
دلم از دست بشد دوش چو حافظ می‌گفت کای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر

 

غزل ۲۴۸

خروج از نسخه موبایل