قصیدهٔ شمارهٔ ۵۴ – در ستایش

به خرمی و به خیر آمدی و آزادی

که از صروف زمان در امان حق بادی

به اتفاق همایون و طلعت میمون

دری ز شادی بر روی خلق بگشادی

به هر مقام که پای مبارکت برسد

زمانه را نرسد دست جور و بیدادی

بزرگ پیش خداوند بنده‌ای باشد

که بندگان خدایش کنند آزادی

بهشت گرچه پرآسایشست و ناز و نعیم

جز آن متاع نیابی که خود فرستادی

تو را سلامت دنیا و آخرت باشد

که بیخ خیر نشاندی و داد حق دادی

دعای زنده‌دلانت بلا بگرداند

غم رعیت و درویش بردهد شادی

خدای عزوجل از تو بنده خشنودست

وزان پدر که تو فرزند پرهنر زادی

ملوک روی زمین بر سواد منشورت

نهاده سر چو قلم بر بیاض بغدادی

خروج از نسخه موبایل