غزل شمارهٔ ۲۷۰۲

مگیر ای ساقی از مستان کرانی

که کم یابی گرانی بی‌گرانی

بیا ای سرو گلرخ سوی گلشن

که به از سرو نبود سایه بانی

چو نور از ناودان چشم ریزد

یقین بی‌بام نبود ناودانی

عجب آن بام بالای چه خانه‌ست

مبارک جا مبارک خاندانی

که را بود این گمان که بازیابیم

نشانی زین چنین فتنه نشانی

دلی که چون شفق غرقاب خون بود

پر از خورشید شد چون آسمانی

ز حرص این شکم پهلو تهی کن

که تا پهلو زنی با پهلوانی

عجب ننگت نمی‌آید برادر

ز جانی کو بود محتاج نانی

که آب زندگانی گفت ما را

که جز دکان نان داری دکانی

خروج از نسخه موبایل