غزل شمارهٔ ۲۱۹۲

ای عارف خوش کلام برگو

ای فخر همه کرام برگو

هر ممتحنی ز دست رفته

بر دست گرفت جام برگو

قایم شو و مات کن خرد را

وز باده باقوام برگو

تا روح شویم جمله می ده

تا خواجه شود غلام برگو

قانع نشوم به نور روزن

بشکاف حجاب بام برگو

بپذیر مدام خوش ز ساقی

چون مست شدی مدام برگو

آن جام چو زر پخته بستان

زان سوختگان خام برگو

مبدل شد و خوش حطام دنیا

چون رستی از این حطام برگو

لب بستم ای بت شکرلب

بی‌واسطه و پیام برگو

خروج از نسخه موبایل