غزل شمارهٔ ۱۴۵۳

در آینه چون بینم نقش تو به گفت آرم

آیینه نخواهد دم ای وای ز گفتارم

در آب تو را بینم در آب زنم دستی

هم تیره شود آبم هم تیره شود کارم

ای دوست میان ما ای دوست نمی‌گنجد

ای یار اگر گویم ای یار نمی‌یارم

زان راه که آه آمد تا باز رود آن ره

من راه دهان بستم من ناله نمی‌آرم

گر ناله و آه آمد زان پرده ماه آمد

نظاره مه خوشتر ای ماه ده و چارم

خروج از نسخه موبایل