غزل شمارهٔ ۱۲۹۲

آمد آن خواجه سیماترش

وان شکرش گشته چو سرکا ترش

با همگان روترش است ای عجب

یا که به بیرون خوش و با ما ترش

از کرم خواجه روا نیست این

با همه خوش با من تنها ترش

زین بگذشتیم دریغست و حیف

آن رخ خوش طلعت زیبا ترش

ای ز تو خندان شده هر جا حزین

وی ز تو شیرین شده هر جا ترش

شاد زمانی که نهان زیر لب

یار همی‌خندد و لالا ترش

گر ترشی این دم شرطی بنه

که نبود روی تو فردا ترش

بهر خدا قاعده نو منه

هیچ بود قاعده حلوا ترش

این ترشی در چه و زندان بود

دید کسی باغ و تماشا ترش

یوسف خوبان چو به زندان بماند

هیچ نگشت آن گل رعنا ترش

تا به سخن آمد دیوار و در

کز چه نه‌ای ای شه و مولا ترش

گفت اگر غرقه سرکا شوم

کی هلدم رحمت بالا ترش

می‌دهم عشق و ندیمی کند

غرقه شود در می و صهبا ترش

دست فشان روح رود مست تا

میمنه که نیست بدان جا ترش

بس کن و در شهد و شکر غوطه خور

کت نهلد فضل موفا ترش

خروج از نسخه موبایل