غزل شمارهٔ ۱۲۹۱

توبه من درست نیست خموش

من بی‌توبه را به کس مفروش

بنده عیب ناک را بمران

رحمت خویش را از او بمپوش

تو سمیع ضمیر و فکری و ما

لب ببسته همی‌زنیم خروش

هر غم و شادیی که صورت بست

پیش تصویر توست خدمت کوش

نقش تسلیم گشته پیش قلم

گه پلنگش کنی و گاهی موش

می‌نماید فسرده هر چیزم

همچو دیگند هر یکی در جوش

می‌زند نعره‌های پنهانی

ذره ذره چو مرغ مرزنگوش

وقت آمد که بشنوید اسرار

می‌گشاید خدا شما را گوش

وقت آمد که سبزپوشان نیز

در رسند از رواق ازرق پوش

خروج از نسخه موبایل