غزل شمارهٔ ۱۱۹۵

سوی خانه خویش آمد عشق آن عاشق نواز

عشق دارد در تصور صورتی صورت گداز

خانه خویش آمدی خوش اندرآ شاد آمدی

از در دل اندرآ تا پیشگاه جان بتاز

ذره ذره از وجودم عاشق خورشید توست

هین که با خورشید دارد ذره‌ها کار دراز

پیش روزن ذره‌ها بین خوش معلق می‌زنند

هر که را خورشید شد قبله چنین باشد نماز

در سماع آفتاب این ذره‌ها چون صوفیان

کس نداند بر چه قولی بر چه ضربی بر چه ساز

اندرون هر دلی خود نغمه و ضربی دگر

پای کوبان آشکار و مطربان پنهان چو راز

برتر از جمله سماع ما بود در اندرون

جزوهای ما در او رقصان به صد گون عز و ناز

شمس تبریزی تویی سلطان سلطانان جان

چون تو محمودی نیامد همچو من دیگر ایاز

خروج از نسخه موبایل