غزل شمارهٔ ۱۱۳۰

آید هر دم رسول از طرف شهر یار

با فرح وصل دوست با قدح شهریار

دست زنان عقل کل رقص کنان جزو و کل

سجده کنان سرو و گل بر طرف سبزه زار

بحر از این دم به جوش کوه از این لعل پوش

نوح از این در خروش روح از این شرمسار

ای خرد دوربین ساقی چون حور بین

باده منصور بین جان و دلی بی‌قرار

بشنو از چپ و راست مژده سعادت تو راست

بخت صفا در صفاست تا تو توی اختیار

پرده گردون بدر نعمت جنت بخور

آب بزن بر جگر حور بکش در کنار

هر چه بر اصحاب حال باشد اول خیال

گردد آخر وصال چونک درآید نگار

خروج از نسخه موبایل