یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
حالیا خانه برانداز دل و دین من است
تا در آغوش که میخسبد و همخانه کیست
باده لعل لبش کز لب من دور مباد
راح روح که و پیمان ده پیمانه کیست
دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو
بازپرسید خدا را که به پروانه کیست
میدهد هر کسش افسونی و معلوم نشد
که دل نازک او مایل افسانه کیست
یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبین
در یکتای که و گوهر یک دانه کیست
گفتم آه از دل دیوانه حافظ بی تو
زیر لب خنده زنان گفت که دیوانه کیست
معانی لغات غزل (۶۷)
یارب: خداوندا، یاللعجب، شگفتا، یا ربی.
دلافروز: دلپسند، دلفروز، روشن کننده دل.
کاشانه: خانه، سرای.
جانانه: معشوق، محبوب، دلربا.
حالیا: الحال، اکنون، در این زمان، فعلاً
خانه برانداز: خانه خراب کن، ویرانگر.
میخسبد: خواهد خوابید.
هم خانه کیست: هم خانه که خواهد بود.
راح: شراب، شادمانی، نشاط، نام یکی از سیالحان باربد.
راح روح: راحت جان، نشاط بخش روح، شراب روحپرور.
پیمان ده: هم پیمان.
پیمان ده پیمانه کیست: هم پیمان و هم پیاله کیست.
دولت صحبت: توفیق و شرف همنشینی.
سعادت پرتو: میمنت اثر.
شمع سعادت پرتو: شمعی که نور خوشبختی و سعادت میپراکند.
خدا را: از برای خدا، به خاطر خدا.
پروانه: جواز، اجازه.
افسون: ورد جادوگر، مجازاً به معنای چربزبانی و حیلهگری.
افسانه: سخنان مبالغتآمیز، داستان وسرگذشت، قصه.
زهره جبین: با پیشانی نورانی.
در یکتا: مروارید درشت که تنها در دل یک صدف پرورش یافته و درشت و گرانبهاست، در یتیم، گوهر یکدانه و بیمانند.
زیر لب: به آهستگی.
معانی ابیات غزل (۶۷)
(۱) خدایا! جویا شوید که این شمع روشنیبخش دل که آتش در جان من افکند از کدام خانه و عزیر ودلربای چه کسی است؟
(۲) (او) اکنون ویرانگرو بر باد دهنده دل و دین من است (باید دید) تا هم خوابه و هم خانه چه کسی است؟
(۴) برای خاطر خدا بپرسید که با اجازه چه کسی میتوان از شرف همنشینی و مصاحبت این شمع تابنده نور خوشبختی برخوردار شد؟
(۵) هرکسی در گوش او وردی میخواند و سخنی مینشاند و آشکار نیست که دل ساده و بیپیرایه او به سوی چه کسی تمایل دارد؟
(۶) خدایا! این شاه وارث ماهروی زهره پیشانی گوهر یکتا و بیهمتای کیست؟
(۷) (به او) گفتم بیوجود تو وای بر دل دیوانه حافظ (و او) در حالی که تبسم استهزاءآمیزی بر لب داشت آهسته پرسید که دلت دیوانه چه کسی است؟
شرح ابیات غزل (۶۷)
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات
بحر غزل: رمل مثمن مخبون مقصور
*
ناصربخارائی:
یارب این اوج نشین کوکبسیاره کیست
نظر آن مه بیمهر به استاره کیست
این یک غزل عاشقانه بدون ایهام کلی و منعکس کننده حالات روحی شاعر و اندیشه و تفکر او دربارة زیبارویی دور از دسترس است که به نظم کشیده شده و نیز احتمال داده میشود که در استقبال از غزل ناصر بخارایی و به کمک نیروی خیال غزلی شورانگیز در همان زمینه و وزن و ردیف سروده باشد.
****
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی