تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی | ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی |
به خدایی که تویی بنده بگزیده او | که بر این چاکر دیرینه کسی نگزینی |
گر امانت به سلامت ببرم باکی نیست | بی دلی سهل بود گر نبود بیدینی |
ادب و شرم تو را خسرو مه رویان کرد | آفرین بر تو که شایسته صد چندینی |
عجب از لطف تو ای گل که نشستی با خار | ظاهرا مصلحت وقت در آن میبینی |
صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم | عاشقان را نبود چاره بجز مسکینی |
باد صبحی به هوایت ز گلستان برخاست | که تو خوشتر ز گل و تازهتر از نسرینی |
شیشه بازی سرشکم نگری از چپ و راست | گر بر این منظر بینش نفسی بنشینی |
سخنی بیغرض از بنده مخلص بشنو | ای که منظور بزرگان حقیقت بینی |
نازنینی چو تو پاکیزه دل و پاک نهاد | بهتر آن است که با مردم بد ننشینی |
سیل این اشک روان صبر و دل حافظ برد | بلغ الطاقه یا مقله عینی بینی |
تو بدین نازکی و سرکشی ای شمع چگل | لایق بندگی خواجه جلال الدینی |