غزل ۳۰۶- اگر به کوی تو باشد مرا مجال وصول

اگر به کوی تو باشد مرا مجال وصول رسد به دولت وصل تو کار من به اصول
قرار برده ز من آن دو نرگس رعنا فراغ برده ز من آن دو جادوی مکحول
چو بر در تو من بی‌نوای بی زر و زور به هیچ باب ندارم ره خروج و دخول
کجا روم چه کنم چاره از کجا جویم که گشته‌ام ز غم و جور روزگار ملول
من شکسته بدحال زندگی یابم در آن زمان که به تیغ غمت شوم مقتول
خرابتر ز دل من غم تو جای نیافت که ساخت در دل تنگم قرارگاه نزول
دل از جواهر مهرت چو صیقلی دارد بود ز زنگ حوادث هر آینه مصقول
چه جرم کرده‌ام ای جان و دل به حضرت تو که طاعت من بی‌دل نمی‌شود مقبول
به درد عشق بساز و خموش کن حافظ رموز عشق مکن فاش پیش اهل عقول

 

غزل ۳۰۶

خروج از نسخه موبایل