قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود | ور نه هیچ از دل بیرحم تو تقصیر نبود |
من دیوانه چو زلف تو رها میکردم | هیچ لایقترم از حلقه زنجیر نبود |
یا رب این آینه حسن چه جوهر دارد | که در او آه مرا قوت تاثیر نبود |
سر ز حسرت به در میکدهها برگردم | چون شناسای تو در صومعه یک پیر نبود |
نازنینتر ز قدت در چمن ناز نرست | خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود |
تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم | حاصلم دوش بجز ناله شبگیر نبود |
آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع | جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود |
آیتی بود عذاب انده حافظ بی تو | که بر هیچ کسش حاجت تفسیر نبود |