غزل ۱۷۲- عشق تو نهال حیرت آمد

عشق تو نهال حیرت آمد وصل تو کمال حیرت آمد
بس غرقه حال وصل کاخر هم بر سر حال حیرت آمد
یک دل بنما که در ره او بر چهره نه خال حیرت آمد
نه وصل بماند و نه واصل آن جا که خیال حیرت آمد
از هر طرفی که گوش کردم آواز سوال حیرت آمد
شد منهزم از کمال عزت آن را که جلال حیرت آمد
سر تا قدم وجود حافظ در عشق نهال حیرت آمد

 

غزل ۱۷۲

خروج از نسخه موبایل