غزل ۱۵۸- من و انکار شراب این چه حکایت باشد

من و انکار شراب این چه حکایت باشد غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد
تا به غایت ره میخانه نمی‌دانستم ور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد
زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد
زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است عشق کاریست که موقوف هدایت باشد
من که شب‌ها ره تقوا زده‌ام با دف و چنگ این زمان سر به ره آرم چه حکایت باشد
بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند پیر ما هر چه کند عین عنایت باشد
دوش از این غصه نخفتم که رفیقی می‌گفت حافظ ار مست بود جای شکایت باشد

 

غزل ۱۵۸

خروج از نسخه موبایل