ساقی ار باده از این دست به جام اندازد | عارفان را همه در شرب مدام اندازد |
ور چنین زیر خم زلف نهد دانه خال | ای بسا مرغ خرد را که به دام اندازد |
ای خوشا دولت آن مست که در پای حریف | سر و دستار نداند که کدام اندازد |
زاهد خام که انکار می و جام کند | پخته گردد چو نظر بر می خام اندازد |
روز در کسب هنر کوش که می خوردن روز | دل چون آینه در زنگ ظلام اندازد |
آن زمان وقت می صبح فروغ است که شب | گرد خرگاه افق پرده شام اندازد |
باده با محتسب شهر ننوشی زنهار | بخورد بادهات و سنگ به جام اندازد |
حافظا سر ز کله گوشه خورشید برآر | بختت ار قرعه بدان ماه تمام اندازد |