غزل ۱۴۱- دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد

۱ دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
۲ آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
۳ اشک من رنگ شفق یافت ز بی‌مهری یار طالع بی‌شفقت بین که در این کار چه کرد
۴ برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد
۵ ساقیا جام می‌ام ده که نگارنده غیب نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
۶ آن که پرنقش زد این دایره مینایی کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
۷ فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد

غزل ۳۹۶

وزن غزل: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)

۱ ای دل دیدی که غم عشق بار دیگر چه کرد؛ معشوق چگونه رفت و با یار وفادار چه رفتاری کرد

۲ عجبا از آن چشم فریبکار که چگونه بازی ای برپا کرد؛ شکوه از آن چشم مست که با مردم هشیار چه رفتاری داشت.

نرگس جادو: چشم جادوگر، به اعتبار اینکه مثل جادوگر که چشم بندی می کند و مردم را می فریبد، چشم زیبا عقل و هوش می برد، و انسان را فریب می دهد.

۳ اشک من از بی محبتی یار به سرخی رنگ شفق در آمد؛ ببین که بخت و طالع بی رحم در این کار چه کرد.

شفق: سرخی افق پس از غروب آفتاب

مهر چنانکه غالباً رسم حافظ است غیر ازمعنای محبت که در بالا آوردیم به خورشید نیز ایهام دارد، و با این معنی مهر، بیت تصویر غروب خورشید و به همراه آن پیدا شدن شفق سرخ را که ملازم آن است، مجسم می سازد.

چهره ی یار را به خورشید تشبیه کرده می گوید به علت غروب کردن خورشید چهره ی یار، اشک من به رنگ سرخ شفق درآمده است؛ زیرا رنگ شفق با غروب خورشید ملازمه دارد. حاصل معنی اینکه از دوری روی خورشید مانند یار، اشک خونین به رنگ شفق سرخ می ریزم، ببین که بخت بی رحم با من چه کرد.

۴ هنگام سحر از جانب منزل لیلی برقی بدرخشید؛ شگفتا که با خرمن جان مجنون دل افسرده چه کرد.

گاهی به هنگام صاعقه، برق سبب آتش گرفتن خرمن می شود. نگاه لیلی را به برقی تشبیه کرده که آتش عشق را روشن کرده و خرمن هستی مجنون را سوزانده است.

۵ ساقی، جام شراب به من بده، زیرا معلوم نیست که نقاش غیب چه نقوشی در پرده ی رمز خلقت تصویر کرده است.

نگارنده: نقاش، نویسنده.

غیب: ناپیدا، کنایه از خدا و فرشتگان؛ و نگارنده غیب، نقاشی که نقوش جهان را خلق کرده ولی خود ظاهر نیست، آفریدگار.

حاصل معنی اینکه: طرح کار جهان بر من روشن نیست – معلوم نیست نقاش غیب چه نقشی بر پرده ی اسرار ریخته و راز و رمزی در آن نهاده – پس چاره، بیخودی و فراغت از فکر چون و چراست. ساقی می بده تا از فکر و اندیشه غافلم کند.

۶ آنکه این دایره ی لاجوردی رنگ را پر از نقش و نگار ساخت؛ کسی نمی داند در گردش پرگار چه کرده است.

دایره ی مینایی: آسمان آبی رنگ؛ و از پر نقش بودن این دایره مراد ستاره ها و ماه و خورشید و رنگهای گونه گون ابر و افق در آسمان است.

می گوید کسی نمی داند آنکه گنبد مینائی رنگ آسمان را با این نقش و نگارها مزین ساخته، در گردش پرگار، یعنی در ترسیم این دایره آبی، چه هنر نمائی ها کرده است.

۷ فکر عشق در دل حافظ آتشی از غم و غصه به پا کرد و آن را سوزاند؛ ببینید یار قدیم با یار خود چه رفتاری کرد.

با توجه به دو بیت پیشین که با عنوان نگارنده ی غیب و نقش پرگار او، از خلقت جهان سخن گفت، در این بیت می گوید برای دستیابی به اسرار خلقت به عشق و عرفان متوسل شدم اما فکر عشق که از قدیم در دلم بود، و یار دیرینه با دل من که دوستش بود چه کرد.

خلاصه مقصود اینکه گر چه طبق عقیده ی عرفا عشق امانت الهی است که از روز ازل به آدمی داده اند؛ اما از طریق عشق نیز به کشف سرخلقت نائل نشدم، بلکه تنها حس طلب را در دلم بر انگیخت، آن را به هیجان و سوز و گداز آورد و رفت.

خروج از نسخه موبایل