عکس روی تو چو در آینه جام افتاد | عارف از خنده می در طمع خام افتاد |
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد | این همه نقش در آیینه اوهام افتاد |
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود | یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد |
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید | کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد |
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم | اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد |
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار | هر که در دایره گردش ایام افتاد |
در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ | آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد |
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی | کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد |
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت | کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد |
هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است | این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد |
صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی | زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد |