بخش ۴- باز آمدن سیاوش از زابلستان‏

چو آمد به کاووس شاه آگهی

که آمد سیاووش با فرهی

بفرمود تا با سپه گیو و طوس

برفتند با نای رویین و کوس

همه نامداران شدند انجمن

چو گرگین و خراد لشکرشکن

پذیره برفتند یکسر ز جای

به نزد سیاووش فرخنده رای

چو دیدند گردان گو پور شاه

خروش آمد و برگشادند راه

پرستار با مجمر و بوی خوش

نظاره برو دست کرده به کش

بهر کنج در سیصد استاده بود

میان در سیاووش آزاده بود

بسی زر و گوهر برافشاندند

سراسر همه آفرین خواندند

چو کاووس را دید بر تخت عاج

ز یاقوت رخشنده بر سرش تاج

نخست آفرین کرد و بردش نماز

زمانی همی گفت با خاک راز

وزان پس بیمد بر شهریار

سپهبد گرفتش سر اندر کنار

شگفتی ز دیدار او خیره ماند

بروبر همی نام یزدان بخواند

بدان اندکی سال و چندان خرد

که گفتی روانش خرد پرورد

بسی آفرین بر جهان آفرین

بخواند و بمالید رخ بر زمین

همی گفت کای کردگار سپهر

خداوند هوش و خداوند مهر

همه نیکویها به گیتی ز تست

نیایش ز فرزند گیرم نخست

ز رستم بپرسید و بنواختش

بران تخت پیروزه بنشاختش

بزرگان ایران همه با نثار

برفتند شادان بر شهریار

ز فر سیاوش فرو ماندند

بدادار برآفرین خواندند

بفرمود تا پیشش ایرانیان

ببستند گردان لشکر میان

به کاخ و به باغ و به میدان اوی

جهانی به شادی نهادند روی

به هر جای جشنی بیراستند

می و رود و رامشگران خواستند

یکی سور فرمود کاندر جهان

کسی پیش از وی نکرد از مهان

به یک هفته زان گونه بودند شاد

به هشتم در گنجها برگشاد

ز هر چیز گنجی بفرمود شاه

ز مهر و ز تیع و ز تخت و کلاه

از اسپان تازی به زین پلنگ

ز بر گستوان و ز خفتان جنگ

ز دینار و از بدره‌های درم

ز دیبای و از گوهر بیش و کم

جز افسر که هنگام افسر نبود

بدان کودکی تاج در خور نبود

سیاووش را داد و کردش نوید

ز خوبی بدادش فراوان امید

چنین هفت سالش همی آزمود

به هر کار جز پاک زاده نبود

بهشتم بفرمود تا تاج زر

ز گوهر درافشان کلاه و کمر

نبشتند منشور بر پرنیان

به رسم بزرگان و فر کیان

زمین کهستان ورا داد شاه

که بود او سزای بزرگی و گاه

چنین خواندندش همی پیشتر

که خوانی ورا ماوراء النهر بر

خروج از نسخه موبایل