بخش ۴- آگه شدن منوچهر از کار سام و زال زر

یکایک به شاه آمد این آگهی

که سام آمد از کوه با فرهی

بدان آگهی شد منوچهر شاد

بسی از جهان آفرین کرد یاد

بفرمود تا نوذر نامدار

شود تازیان پیش سام سوار

کند آفرین کیانی براوی

بدان شادمانی که بگشاد روی

بفرمایدش تا سوی شهریار

شود تا سخنها کند خواستار

ببیند یکی روی دستان سام

به دیدار ایشان شود شادکام

وزین جا سوی زابلستان شود

برآیین خسروپرستان شود

چو نوذر بر سام نیرم رسید

یکی نو جهان پهلوان را بدید

فرود آمد از باره سام سوار

گرفتند مر یکدیگر را کنار

ز شاه و ز گردان بپرسید سام

ازیشان بدو داد نوذر پیام

چو بشنید پیغام شاه بزرگ

زمین را ببوسید سام سترگ

دوان سوی درگاه بنهاد روی

چنان کش بفرمود دیهیم جوی

چو آمد به نزدیکی شهریار

سپهبد پذیره شدش از کنار

درفش منوچهر چون دید سام

پیاده شد از باره بگذارد گام

منوچهر فرمود تا برنشست

مر آن پاک‌دل گرد خسروپرست

سوی تخت و ایوان نهادند روی

چه دیهیم دار و چه دیهیم جوی

منوچهر برگاه بنشست شاد

کلاه بزرگی به سر برنهاد

به یک دست قارن به یک دست سام

نشستند روشن‌دل و شادکام

پس آراسته زال را پیش شاه

برزین عمود و برزین کلاه

گرازان بیاورد سالار بار

شگفتی بماند اندرو شهریار

بران بر ز بالای آن خوب چهر

تو گفتی که آرام جانست و مهر

چنین گفت مر سام را شهریار

که از من تو این را به زنهاردار

بخیره میازارش از هیچ روی

به کس شادمانه مشو جز بدوی

که فر کیان دارد و چنگ شیر

دل هوشمندان و آهنگ شیر

پس از کار سیمرغ و کوه بلند

وزان تا چرا خوار شد ارجمند

یکایک همه سام با او بگفت

هم از آشکارا هم اندر نهفت

وز افگندن زال بگشاد راز

که چون گشت با او سپهر از فراز

سرانجام گیتی ز سیمرغ و زال

پر از داستان شد به بسیار سال

برفتم به فرمان گیهان خدای

به البرز کوه اندر آن زشت جای

یکی کوه دیدم سراندر سحاب

سپهری‌ست گفتی ز خارا بر آب

برو بر نشیمی چو کاخ بلند

ز هر سوی برو بسته راه گزند

بدو اندرون بچهٔ مرغ و زال

تو گفتی که هستند هر دو همال

همی بوی مهر آمد از باد اوی

به دل راحت آمد هم از یاد اوی

ابا داور راست گفتم به راز

که ای آفرینندهٔ بی‌نیاز

رسیده بهر جای برهان تو

نگردد فلک جز به فرمان تو

یکی بنده‌ام با تنی پرگناه

به پیش خداوند خورشید و ماه

امیدم به بخشایش تست بس

به چیزی دگر نیستم دسترس

تو این بندهٔ مرغ پرورده را

به خواری و زاری برآورده را

همی پر پوشد بجای حریر

مزد گوشت هنگام پستان شیر

به بد مهری من روانم مسوز

به من باز بخش و دلم برفروز

به فرمان یزدان چو این گفته شد

نیایش همان‌گه پذیرفته شد

بزد پر سیمرغ و بر شد به ابر

همی حلقه زد بر سر مرد گبر

ز کوه اندر آمد چو ابر بهار

گرفته تن زال را بر کنار

به پیش من آورد چون دایه‌ای

که در مهر باشد ورا مایه‌ای

من آوردمش نزد شاه جهان

همه آشکاراش کردم نهان

خروج از نسخه موبایل