سعدی
-
شمارهٔ ۷
یکی را دیدم اندر جایگاهی که میکاوید قبر پادشاهی به دست از بارگاهش خاک میرفت سرشک از دیده میبارید و…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۹
نکویی گرچه با ناکس نشاید برای مصلحت گه گه بباید سگ درنده چون دندان کند تیز تو در حال استخوانی…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۲
همه را ده چو میدهی موسوم نه یکی راضی و دگر محروم خیر با همگنان بباید کرد تا نیفتد میان…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۳
عدل و انصاف و راستی باید ور خزینه تهی بود شاید نکند هرگز اهل دانش و داد دل مردم خراب…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۵
نخست اندیشه کن آنگاه گفتار که نامحکم بود بیاصل دیوار چو بد کردی مشو ایمن ز بدگوی که بد را…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۴
نظر کن درین موی باریک سر که باریک بینند اهل نظر چو تنهاست از رشتهای کمترست چو پر شد ز…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۲۲۴
ای که گر هر سر موییت زبانی دارد شکر یک نعمت از انعام خدایی نکنی حق چندین کرم و رحمت…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۲۲۶
هر دم زبان مرده همی گوید این سخن لیکن تو گوش هوش نداری که بشنوی دل در جهان مبند که…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۲۲۵
از من بگوی شاه رعیت نواز را منت منه که ملک خود آباد میکنی و ابله که تیشه بر قدم…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۱ – در پند و اخلاق
ای چشم و چراغ اهل بینش مقصود وجود آفرینش صاحب دل لاینام قلبی مهمان أبیت عند ربی در وصف تو…
بیشتر بخوانید »