بخش ۲۲۱ – بیان آنک طاغی در عین قاهری مقهورست و در عین منصوری ماسور
دزد قهرخواجه کرد و زر کشید
او بدان مشغول خود والی رسید
گر ز خواجه آن زمان بگریختی
کی برو والی حشر انگیختی
قاهری دزد مقهوریش بود
زانک قهر او سر او را ربود
غالبی بر خواجه دام او شود
تا رسد والی و بستاند قود
ای که تو بر خلق چیره گشتهای
در نبرد و غالبی آغشتهای
آن به قاصد منهزم کردستشان
تا ترا در حلقه میآرد کشان
هین عنان در کش پی این منهزم
در مران تا تو نگردی منخزم
چون کشانیدت بدین شیوه به دام
حمله بینی بعد از آن اندر زحام
عقل ازین غالب شدن کی گشت شاد
چون درین غالب شدن دید او فساد
تیزچشم آمد خرد بینای پیش
که خدایش سرمه کرد از کحل خویش
گفت پیغامبر که هستند از فنون
اهل جنت در خصومتها زبون
از کمال حزم و سؤ الظن خویش
نه ز نقص و بد دلی و ضعف کیش
در فره دادن شنیده در کمون
حکمت لولا رجال مومنون
دستکوتاهی ز کفار لعین
فرض شد بهر خلاص مؤمنین
قصهٔ عهد حدیبیه بخوان
کف ایدیکم تمامت زان بدان
نیز اندر غالبی هم خویش را
دید او مغلوب دام کبریا
زان نمیخندم من از زنجیرتان
که بکردم ناگهان شبگیرتان
زان همیخندم که با زنجیر و غل
میکشمتان سوی سروستان و گل
ای عجب کز آتش بیزینهار
بسته میآریمتان تا سبزهزار
از سوی دوزخ به زنجیر گران
میکشمتان تا بهشت جاودان
هر مقلد را درین ره نیک و بد
همچنان بسته به حضرت میکشد
جمله در زنجیر بیم و ابتلا
میروند این ره بغیر اولیا
میکشند این راه را بیگاروار
جز کسانی واقف از اسرار کار
جهد کن تا نور تو رخشان شود
تا سلوک و خدمتت آسان شود
کودکان را میبری مکتب به زور
زانک هستند از فواید چشمکور
چون شود واقف به مکتب میدود
جانش از رفتن شکفته میشود
میرود کودک به مکتب پیچ پیچ
چون ندید از مزد کار خویش هیچ
چون کند در کیسه دانگی دستمزد
آنگهان بیخواب گردد شب چو دزد
جهد کن تا مزد طاعت در رسد
بر مطیعان آنگهت آید حسد
ائتیا کرها مقلد گشته را
ائتیا طوعا صفا بسرشته را
این محب حق ز بهر علتی
و آن دگر را بی غرض خود خلتی
این محب دایه لیک از بهر شیر
و آن دگر دل داده بهر این ستیر
طفل را از حسن او آگاه نه
غیر شیر او را ازو دلخواه نه
و آن دگر خود عاشق دایه بود
بی غرض در عشق یکرایه بود
پس محب حق باومید و بترس
دفتر تقلید میخواند بدرس
و آن محب حق ز بهر حق کجاست
که ز اغراض و ز علتها جداست
گر چنین و گر چنان چون طالبست
جذب حق او را سوی حق جاذبست
گر محب حق بود لغیره
کی ینال دائما من خیره
یا محب حق بود لعینه
لاسواه خائفا من بینه
هر دو را این جست و جوها زان سریست
این گرفتاری دل زان دلبریست