غزلیات سعدیسعدی
غزل ۳۵۹
ساقیا می ده که مرغ صبح بام
رخ نمود از بیضه زنگارفام
در دماغ می پرستان بازکش
آتش سودا به آب چشم جام
یا رب از فردوس کی رفت این نسیم
یا رب از جنت که آورد این پیام
خاطر سعدی و بار عشق تو
راکبی تندست و مرکوبی جمام
جان ما و دل غلام روی توست
ساتکینی ساتکینی ای غلام