باب چهارم در فواید خاموشی
-
حکایت شمارهٔ ۱۴
ناخوش آوازی به بانگ بلند قرآن همیخواند صاحب دلی برو بگذشت گفت ترا مشاهره چندست؟ گفت هیچ. گفت پس این…
بیشتر بخوانید » -
حکایت شمارهٔ ۱۱
منجمی به خانه در آمد یکی مرد بیگانه را دید با زن او به هم نشسته دشنام و سقط گفت…
بیشتر بخوانید » -
حکایت شمارهٔ ۱۲
خطیبی کریه الصوت خود را خوش آواز پنداشتی و فریاد بیهده برداشتی گفتی نعیب غراب البین در پرده الحان اوست…
بیشتر بخوانید » -
حکایت شمارهٔ ۱۳
یکی در مسجد سنجار به تطوّع بانگ گفتی به ادایی که مستمعان را ازو نفرت بودی و صاحب مسجد امیری…
بیشتر بخوانید » -
حکایت شمارهٔ ۸
تنی چند از بندگان محمود گفتند حسن میمندی را که سلطان امروز ترا چه گفت در فلان مصلحت؟ گفت بر…
بیشتر بخوانید » -
حکایت شمارهٔ ۹
در عقد بیع سرایی متردّد بودم، جهودی گفت آخر من از کدخدایان این محلتم وصف این خانه چنان که هست…
بیشتر بخوانید » -
حکایت شمارهٔ ۱۰
یکی از شعرا پیش امیر دزدان رفت و ثنایی برو بگفت. فرمود تا جامه ازو برکنند و از ده بدر…
بیشتر بخوانید » -
حکایت شمارهٔ ۴
عالمیمعتبر را مناظره افتاد با یکی از ملاحده لَعنهُم الله عَلی حِدَه و به حجت با او بس نیامد سپر…
بیشتر بخوانید » -
حکایت شمارهٔ ۵
جالینوس ابلهی را دید دست در گریبان دانشمندی زده و بی حرمتی همیکرد گفت اگر این نادان نبودی کار وی…
بیشتر بخوانید » -
حکایت شمارهٔ ۶
سحبان وائل را در فصاحت بی نظیر نهادهاند به حکم آن که بر سر جمع سالی سخن گفتی لفظی مکرّر…
بیشتر بخوانید »
- 1
- 2